میان طی طریقش صبور می سوزد
و چشم خیس خودش را به دور می دوزد
چقدر موکب و عاشق چقدر خانه ی عشق
تمام جاده به شوق حضور می سوزد
سه روز پای پیاده سه روز شوق وصال
و خادمی که قدم را به زور می بوسد
و نام لیلی و مجنون چه بی جهت گل کرد
که لیلی از تب دریای نور می سوزد
و اربعین و گدایی که در تمام مسیر
شبیه دانه ی اسپند و اود می سوزد
.........الواریان
نماز مغرب و عشاء روز جمعه بود. توو صحن و سرای آقا اباعبدالله نشسته بودم.
بعد از نماز، جلوم خالی بود. رفتم کمی جلوتر نشستم. توو رواق اصلی، اطراف ضریح شش گوشه ی مولا خلوت شده بود. جایی برای نماز حاجت پیدا کردم. پیدا کردنِ چنین موقعیتهایی گاهی برای زائر جماعت خیلی لذت بخش میشه. ذوق کرده بودم. نماز زیارت و نماز حاجت و ..... خوندم. بعد از نماز نشسته بودم سر سجاده و روو به سمت ضریح مولام، سعی میکردم چشمهام رو سیراب کنم از نگاه به مولام. نگاه به حرم مطهر اباعبدالله الحسین علیه السلام.